کدام متن دلنشین تر است؟


آمار مطالب

کل مطالب : 6
کل نظرات : 0

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 4
باردید دیروز : 0
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 31
بازدید سال : 72
بازدید کلی : 2100
تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : شیرینم
تاریخ : پنج شنبه 23 بهمن 1399
نظرات

توی این دنیایی که آدم هزار جور مشکلات دارد و گاهی دلش می‌خواهد حتی سر به تن خودش هم نباشد، نوشتن از مادر بودن و متولد کردن موجودی دیگر راستش را بخواهید کار سختی‌ست ؛ البته آدم می‌تواند فارغ از شدن و نشدن، غرق در رویا و خیال یک چیزهایی بنویسد، دایره المعارفی از خوبی و صفات پسندیده با عنوان «آموزه‌های من به فرزندم» یا «راهنمای والدانه زیستن» جمع کند، بدون اینکه در پی شدن یا نشدنش باشد.
بخواهم صادق باشم باید بگویم روزگاری در ذهن خودم هم چنین دایره‌المعارفی شکل گرفته بود، می‌خواستم موجودی افسانه‌ای، اسطوره‌ی خوبی و خلاصه "آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داشته باش" را تربیت کرده و به ساحت مقدس دنیا تقدیم کنم اما ... خب شاید از وقتی که فهمیدم ساحت دنیا چندان هم مقدس نیست [ و ‌حتی نامقدس است] دایره‌المعارف هم آتش گرفت و چیزی از مفاهیم عمیقش برایم باقی نماند، یا شاید هم روزی که متوجه شدم خودم از پس یادگیری این مفاهیم عمیق بر نخواهم آمد!

اجازه بدهید روده درازی و شرح ماوقع آتش گرفتن دایره المعارف را به پست دیگری موکول کرده و از مادر شدن، که به نظرم چیز عجیب یا دور از انتظاری نیست اما کمی غیر معقول است، با فرض بر تغییر ساحت دنیا بنویسم.
دوست دارم مادری باشم مودب و متین که فرزندم ادب و اصول احترام را از او بیاموزد، هیچ دلم نمی‌خواهد از آن دسته‌ کودکان باشد که عمری با دیدنشان چین به ابرو انداخته و سر برگردانده‌ام.
دیدم به انسان‌ها هیچ‌گاه بر اساس وسعت و اندازه‌ی جیبشان نبوده و نیست، برایم آن دوستی که توان مالی ضعیفی دارد با آن یکی که وضعیت مالی خوبی دارد تفاوتی ندارد، چون یاد گرفته‌ام که متر و معیار سنجش انسان‌ها پول نباشد و اصطلاحا «هر کی هر چی داره برای خودش داره»، تمام تلاشم را می‌کنم که به فرزندم هم همین رویه را آموزش دهم تا اطرافیانش را بر اساس شخصیتشان انتخاب کند نه ثروت مادیشان.
سعی می‌کنم مادری اهل مطالعه باشم که شب از دل کتاب‌ها برای فرزندش قصه‌ها را بیرون می‌کشد. روزی به او خواهم گفت که بخشی از علم و تجربه‌ی زیستن را میتوان در میان کتاب‌ها آموخت نه پشت میزهای مدرسه و خواندن متون خشک و حتی گاها بی‌فایده‌اش.
استقلالش را به رسمیت می‌شناسم، درست و غلط را تا جایی که میدانم توضیح میدهم اما‌ فرصت آزمون و‌ خطا را از زندگیش دریغ نمی‌کنم، باید بداند که تصمیم گیرنده‌ی زندگی‌اش، اهرم اصلی نگه‌دارنده‌اش، خودش است و مسئولیت تصمیماتش را بپذیرد، البته که در این راه همراهش خواهم بود.
دوست ندارم فرزندم مسئول برآورده کردن آرزوها و خواسته‌های من باشد [چون در این صورت او هم آرزوهایش را در فرزندش می‌بیند و خلاصه یک نسل که همیشه آرزوهایش کال مانده را به دنیا تقدیم خواهم کرد] برعکس، می‌خواهم در پی یافتن استعداد و علاقه‌اش پیش برود و زندگی را انگونه که می‌خواهد، شاد زندگی کند. دوست دارم بداند که خواسته‌ها، آرزوها و هدف‌هایش برایم مهم هستند و قرار نیست چیزی را به او تحمیل کنم و البته او هم حق ندارد چیزی را به کسی تحمیل کرده یا برای رسیدن به خواسته‌هایش پا روی خواسته‌های دیگران بگذارد.
در آخر حتما جایی برایش خواهم نوشت:

« فرزندم، انسان باش!
 من تمام تلاشم را کرده‌ام که آنچه به نظرم اصول انسانیت بوده را به تو بیاموزم. تمام خواسته‌ام از تو این است که همیشه و در هر شرایطی به ندای وجدانت گوش کنی و آنچه به شرافت و انسانیت نزدیک‌تر است را عمل کنی».
تعداد بازدید از این مطلب: 783
برچسب‌ها: ترانه مادری ,
|
امتیاز مطلب : 1302
|
تعداد امتیازدهندگان : 427
|
مجموع امتیاز : 427


به وبلاگ من خوش آمدید


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود